جلسه ی سومیه که با خواهرم میرفتم کلاس سوارکاری. اون میره تمرین میکنه و منم یه گوشه ی دنج  میشینم و نقاشی میکنم.

امروز یکی از کارایی که تازه شروع کرده بودم رو برده بودم. هم نقاشی میکردم هم نگاهی به اطراف و اسبها و بقیه آقایون و خانم هایی که اومده بودن واسه تیراندازی مینداختم.

مربی خواهرم یه آقا بود. شاید نظر اول کسی ببیندش فکر کنه شه س ولی از نظر من مرد جذاب و خوش هیکلیه. ازش خوشم میاد. وقتی نگاش میکنم یاد یکی از دوستان میفتم. البته کاشف بعمل اومده که خیلی یی نظمه و خودمونم با چشم خودمون دیدیم.

باهاش هیچ سلام علیکی نداشتم. ولی دوست داشتم باهاش حرف بزنم. اما بهانه ای نداشتم.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Ahmed Amber Dante r845 web-iran56 Adam فرانش روزمره